یادت بخیر پدر جان
سال پیش اینموقع حضور گرانبهای تو به کالبد خانواده چه گرمایی داده بود.
وجودت پر از شور عشق بود و با اینکه ناتوان بودی و در کلامت انرژیی که متناسب تو بود دیگر وجود نداشت اما باز با آن حالِ بیمارت بیشتر از بقیه در تکاپوی سال نو بودی.
یادش بخیر پدر جان با آن حال بیمارت برای همهء بچه ها و خواهرانت عیدی دادی و با تمام وجود در لحظات آخر اعمال وداع را چه خوب به جا آوردی و ما بیخبر از همه جا فکر میکردیم که تورا باز هم خواهیم داشت.
اما افسوس و صد افسوس که روح بزرگ تو دیگر از این دنیا به تنگ آمده بود و هیچکدام از دلبستگیهایت تو را راضی نکرد که باز هم بمانی.
پدر جان با نبودنت سردی دردناکی در خانه حکمفرماست که هر چقدر هم سعی کنیم به گرمای وجود تو نمی رسد.
پدر جان خیلی دلم برایت تنگ است بخصوص در این روزها که همه در تکاپوی سال نو هستند و من با قلبی مالامال از غم در تماشای دخترانی که سال نو و آمدن بهار را به پدرانشان تبریک خواهند گفت.
یادت بخیر پدر جان
نگاهت پر از عاطفه، قلبت پر از شور عشق و وجودت پر از صلابت و استواری بود که برای تسکین این دل رنجورم مرهمی ست که اینگونه پدری داشتم.
پدر جان خیلی دوستت دارم و با آن که حضور فیزیکی ات را دیگر حس نمی کنم اما عشق تو همیشه در قلبم ماندگار است و مانند خونی در رگهایم جریان دارد.
هیچ موقع نمی تونستم به نبودنش فکر کنم. همیشه توی خلوت خودم به بدترین حالت زندگیم که می خواستم فکر کنم، نبودنه او جلوی چشمم میومد. همهء وجودم مضطرب می شد، برای نبودنش گریه می کردم، نگران میشدم و اون روز رو بدترین روزِ زندگیم می دونستم.
اما رسید اون روزی که می ترسیدم. اون روزیکه او تصمیم گرفت که بره، با اینکه می دونست چه قلبهایی از او نیروی تپش میگیرن، خیلی ها با زنده بودن و نفس کشیدن او زندگی رو معنا میکنن.او خودش هم خیلی وابسته بود، خیلی نگران این جدایی بود.
تا آخرین لحظه ، نگران خودش نبود، نگران رفتنش نبود بلکه راضی بود که بره اما نگران کسایی بود که او به اونا عشق می ورزید.
اما رفت. رفت و مارو با تمام بی کسیها تنها گذاشت.
رفت و با رفتنش فهمیدم با او دنیارو داشتم و الان چه تنها و بی هیاهو شدم.
وقتی رفتی همه دنیا روسرم
انگاری خراب شدو دلم شکست
ساز من زانوی غم بغل گرفت
وقتی کز کرد گوشهء اتاق نشست
هر وقت که بارون میزنه
تورو کنارم می بینم
حس میکنم پیش منی
هنوزم عاشقترینم
هنوزم عاشقترینم.