ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید
پدر، آن تیشه که برخاک توزددست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسف نام نهادندوبه گرگت دادند
مرگ، گرگ توشد،ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی ودرخاک شدی
خاک، زندان توگشت،ای مه زندانی من
ازندانستن من،دزدقضاآگه بود
چوتورابرد، بخندیدبه نادانی من
آن که درزیرزمین، دادسروسامانت
کاش میخوردغم بی سروسامانی من
بسرخاک تورفتم، خط پاکش خواندم
آه ازاین خط که نوشتندبه پیشانی من
رفتی وروزمراتیره ترازشب کردی
بی تودرظلمتم،ای دیده نورانی من
بی تواشک وغم وحسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن ازمهر، به مهمانی من
صفحه ی روی زانظار،نهان میدارم
تانخوانندبراین صفحه، پریشانی من
دهر،بسیارچومن سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش،سربگریبانی من
عضوجمعیت حق گشتی ودیگرنخوری
غم تنهایی ومهجوری و وحیرانی من
گل وریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدرگهرپاک تومیدانستم
ز چه مفقودشدی، ای گهرکانی من
من که آب توزسرچشمه دل میدادم
آب ورنگت چه شد،ای لاله نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان توبودم، چه فتاد
که دگرگوش نداری به نوا خوانی من
گنج خودخواندیم ورفتی وبگذاشتیم
ای عجب، بعدتوباکیست نگهبانی من