دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
_به بادها می داد
و دستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
_نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترینِ شمال
و در جنوب ترینِ جنوب
همیشه در همه جا
_آه با که بتوان گفت
که بود با من و
_پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی...
_دگر کافی ست
_حمید مصدق_
دلم یک ورق پارهء نازک است
دلم را مچاله نکن
نگو اینکه یک کاغذ باطله است
به سطل زباله حواله نکن
دلم دفتری کاهی است
ورق های آنرا نکَن زود زود
بیا بعضی از صفحه ها را بخوان
از اول ببین
حرف، حرف تو بود
اگرباز از دست من دلخوری
بیا این ببخشید هم مال تو
نرو صبر کن، یک کمی صبر کن
بیا اصلااین دل
دلم مال تو
از کتاب «چای با طعم خدا» نوشتهء«عرفان نظر آهاری»