سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :33
بازدید دیروز :12
کل بازدید :153361
تعداد کل یاداشته ها : 94
103/9/14
10:38 ع


منبع کرامت: دفتر ثبت کرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمکران، شماره 107
مشخصات: برادر ا - م، چهل ساله، افسر جانباز نیروى انتظامى، لیسانس، ساکن قم
زمان کرامت: 10/4/76
مکان کرامت: مسجد مقدّس جمکران
تاریخ ثبت کرامت: 1378
اسناد و مدارک: چهار برگه استراحت پزشکى از طرف اداره کل بهدارى ناجا، گزارشات بیمارى از شوراى
روانپزشکان ناجا و آزمایشان مختلف.
زیر نظر پزشکان متخصص: مظاهرى، جهانى، کیهانى، دلیر، امامى، روح الهى، قاضى، واحد، عدل
پرور، هاشمى، شجاع‏الدین، حیاتى، دانشخواه، معدنى پور، پیامى، توسل، حشنانى.

شرح واقعه از زبان شفا یافته:



اینجانب سرگرد نیروى انتظامى و جانباز جنگ تحمیلى مى‏باشم که مدّت 92ماه سابقه حضور در
جبهه‏هاى حقّ علیه باطل دارم و بارها مجروح شدم، ولى سعادت شهادت را نیافتم. بر اثر جراحات و موج
گرفتگى دوران جنگ، گاهى از نظر روحى دچار افسردگى مى‏شدم و حالت روانى پیدا مى‏کردم. در تاریخ
16/10/75 طبق دستور اعضاء شورایعالى پزشکى اداره کل بهدارى نیروى انتظامى به خاطر پسیکونوروز
شدید (افسردگى شدید)و سابقه اسارت وptd و مجروحیّت و شیمیایى، مدّت چهار ماه به بنده
استراحت پزشکى دادند. ولى پس از مدّت‏ها درمان و معالجه، پزشکان قم و شورایعالى تهران برایم عدم
پاسخ به درمان تجویز نمودند و جوابم کردند.

با مأیوس شدن از همه جا، تنها پناه و دواى دردم را توسل به امام زمان علیه‏السلام دیدم و نذر کردم؛ دو
ماه با پاى پیاده از جاده قدیم جمکران محضر مبارک آقا امام زمان علیه‏السلام برسم.
یک روز که طبق نذرم به مسجد آمده بودم، بعد از دعا و نماز و گریه و درخواست شفا از حضرت، در صحن
مسجد خوابم برد، درخواب دیدم در محلی هستم و سیدی که در بیداری او را می شناختم در آنجا
حضور دارد و بسیار مودب در کنار فرد دیکر نشسته بود، فهمیدم آن بزرگوار از ایشان مقامشان بالاتر
است، یک مرتبه آن آقا رو به من کرد و مرا به نام صدا زد و حالم را پرسید و فرمودند:
سید احمد چه مى‏خواهید؟ و تکرار فرمودند: چى مى‏گى بابا؟
از آنجایی که آن سید نزد آن آقا مؤدب نشسته بودند، در عالم خواب فهمیدم که ایشان آقا امام زمان
علیه‏السلام است. با گریه و اشک و آه، دامن آقا را گرفتم و ماجراى ناراحتى‏هاى روحى و جسمى،
سوزش و خارش داخل مغزم، گیجى و سر در گمى و پریشانى، حواس‏پرتى، موج‏گرفتگى منجر به یک نوع
دیوانگى، و از خود بیخود شدن خود را، تعریف کردم و به شدّت گریه مى‏کردم و مى‏گفتم:
آقا مگر ما صاحب نداریم؟ پس چرا خوب نمى‏شوم و تمام دکترها جوابم کرده‏اند، حتى دیگر قادر به خدمت
هم نمى‏باشم و اصلا پزشکان معالجم صلاح نمى‏دانند که من خدمت کنم، چون جنون آنى به من دست
مى‏دهد و به هیچ وجه نمى‏توانم حتى درس بخوانم، صداى سوت مى‏شنوم، نمى‏توانم بخوابم و
آسایش ندارم.
آقا با ملاطفت خاصّى، دستى روى سرم کشیدند و گفتند:
"آقا احمد خوب شدى، بابا برو سر کارت!"
از خواب بیدار شدم، دیدم آنقدر گریه کرده‏ام که تمام صورتم و زمین خیس شده است. با همان حال به
منزل برگشتم. مجددا همین صحنه را مفصّل‏تر در منزل خواب دیدم.
فرداى آن روز به بیمارستان مراجعه کردم، پزشکان معالجم پس از انجام انواع آزمایش‏ها نوشتند
"آقاى فلانى از نظر قلبى معاینه شد و معاینه و نوار قلب ایشان سالم است و قادر به خدمت کامل
مى‏باشند".
همچنین شوراى روان پزشکان اعلام کردند:
"نامبرده مورد معاینه مجدد قرار گرفت. نظریه شوراى مورخ13/5/76 مبنى بر انجام خدمت عادى، مورد
تأیید است".
نتیجه آزمایشات باعث تعجّب تمام پزشکان شده بود و همه به من تبریک مى‏گفتند و با گریه مرا به
خدمت تشویق و بدرقه نمودند. از آن تاریخ به بعد سخت مشغول کار هستم و دیگر هیچگونه احساس
ناراحتى ندارم، بلکه تا کنون چندین دوره کامپیوتر و دروس دیگر را پشت سر گذاشته‏ام.


ببوسم خاک پاک جمکران را

تجلی خانه ی پیغمبران را

میلادنور بر همه دوستان مبارک
التماس دعا

88/5/15::: 1:8 ع
نظر()
  
  

 

دیروز  (جمعه دوم مرداد) چند تا از دوستانم که روز تولدشون یک روز با هم تفاوت داشت، با هم به توافق رسیده بودن که جشن تولدشون رو با هم بگیرن. من یه کم دیر رسیدم و بچه ها همه اومده بودن اما خیلی زود تونستم با جمع یکی بشم، جمعی صمیمی و گرم و قابل اعتماد. همه شاد بودن و برای شاد کردن همدیگه تلاش میکردن. در کنارشون واقعا به آرامش می رسم.

من دوستانم رو یکی از نعمتهای بزرگ الهی میدونم که می تونم در کنارشون به رشد و نبوغ برسم و با پذیرش و انعطاف بالایی که دارن و میدونم که سعی در بالغ بودن دارن تا والد و کودک، اعتمادی بی نظیر بهم میده که منو به آرامش می رسونه. دوستانی بی ریا و مهربان و قابل اعتماد.

خدایا  به خاطر همهء نعمتهایی که بهم دادی شکر. به خاطر همه مهربونیات شکر.

 مطلب پایین هم هدیه ای از طرف یک دوست وبلاگی که میگذارم اینجا تا شما هم استفاده کنید.

مولا علی می فرماید:بستگان وخویشاوند تو مانند جناح های تو هستند.آری ما برای پرواز برای رسیدن به هدف برای گذر از تنگنای زندگی به این بالها نیازمندیم.دوست خوب یعنی وسیله برای سعادت.چه خوب که آدمی دوستی به بلندای خدا داشته باشه.دوستی ما انسانها با یکدیگر یعنی محبت خدا.خداوند در حدیث قدسی می فرماید:محبت من در گروی محبت شما به یکدیگر است.

داستانی از قوم بنی اسرائیل

حضرت موسی(ع) به این قوم می فرماید به خاطر سرکشی و تمرد شما خداوند بر شما عذابی نازل خواهد کرد.این قوم که از عذابهای دیگر خبر داشتن تصمیم می گیرند که دیوارهای خانه هاشونو بردارند واین کارو انجام میدند به طوریکه تمام خانه ها به هم راه داشتن.اونها قرار می گذارن اگر هر اتفاقی افتاد همه به کمک هم بشتابند واگر قحطی شد هر چه دارند با هم تناول کنند.روزها به همین منوال گذشت و عذاب نیامد.موسی مورد تمسخر واقع شد.حضرت کلیم الله از خدا خواست تا بداند که چرا عذاب واقع نشد در حالی که حضرت حق نذیر آن را داده بود.می دونید پیام چه بود؟

ای موسی حق چگونه بر مردمی عذاب نازل کند در حالی که ناس بر خود رحم و رئوفت می کنند.

آری اینست حقیت دین آسمانی.دین آسمانی بر برداشت الگوهای رفتاری بر حسب انجام آن توسط دیگران نیست.درک و تاثیر آن در درون است.


88/5/3::: 12:59 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به همهء دوستان.... با (نالهء جویبار) به روزم، منتظر نظرات گرمتون هستم.