سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :8
کل بازدید :151920
تعداد کل یاداشته ها : 94
103/2/21
11:3 ص

سرا پا درد، افتادم به بستر، تب تلخی به جانم آتش افروخت
دلم، درسینه، طبلِ مرگ می کوفت، تنم از سوزِ تب، چون کوره می سوخت
ملال از چهرهء مهتاب می ریخت، شرنگ، از جام جان، لبریز می شد
یه زیر بال شبکوران شبگرد، سکوت شب، خیال انگیز می شد.
چو ره گم کرده ای در ظلمت شب، که زار خسته واماند ز رفتار
ز پا افتاده بودم، تشنه، بی حال،
به چنگ این تب وحشی گرفتار
تبی آن گونه هستی سوز و جانکاه، که مغز استخوان را آب می کرد
صدای دختر نازک خیالم، دل تنگ مرا بی تاب می کرد:
«بابا لالا نکن!»فریاد می زد، نمی دانست بابا نیمه جان است
بهار کوچکم باور نمی کرد، که سر تا پای من آتش فشان است
مرا می خواست تا او را، به بازی، چو شبهای دگر، بر دوش گیرم
برایش قصهء شیرین بخوانم

«به پیش چشم شهلایش بمیرم!»
-«بابا،لالا نکن!»می کرد زاری

به سختی بسترم را چنگ می زد، زهر فریاد خود، صد تازیانه
بر این بیمار جان آهنگ می زد، به آغوشم دوید از گریه بی تاب،
تن گرمم شراری در تنش ریخت! دلش از رنج جانکاهم خبر یافت،
لبش لرزید و حیران در من آویخت، مرا با دستهای کوچک خویش
نوازش کرد و، گریان، عذرها گفت، به آرامی، چو شب از نیمه بگذشت،
کناربستر سوزان من خفت! شبی بر من گذشت آن شب، که تاصبح
تن تبدارمن، یکدم نیاسود، ازآن با دخترم بازی نکردم

که مرگ سخت جان،همبازیم بود!


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به همهء دوستان.... با (نالهء جویبار) به روزم، منتظر نظرات گرمتون هستم.