ای بر سر بالینم، افسانه سرا دریا
افسانهء عمری تو، باری به سر آ دریا
ای اشک شبانگاهت، آیینهء صد اندوه
ای نالهء شبگیرت، آهنگ عزا دریا
با کوکبهء خورشید، در پای تو می میرم
بردار به بالینم، دستی به دعا دریا
امواج تو نعشم را، افکنده در این ساحل
دریاب مرا دریا، دریاب مرا دریا!
زان گم شدگان آخر، با من سخنی سر کن
تا همچو شفق بارم، خون از مژه ها دریا
چون من همه آشوبی، در فتنهء این طوفان
ای هستی ما یکسر، آشوب و بلا دریا
با زمزمهء باران، در پیش تو می گریم
چون چنگ هزار آوا، پرشور و نوا دریا
تنهایی و تاریکی، آغاز کدورت هاست
خوش، وقت سحرخیزان، وان صبح و صفا دریا
بردار و ببردریا، این پیکر بی جان را
در سینهء گردابی، بسپار و بیا دریا!
تو مادر بی خوابی، من کودک بی آرام
لالایی خود سر کن، از بهر خدا،دریا
دور از خس و خاکم کن، موجی زن و پاکم کن
وین قصه مگو با کس، کی بود و کجا دریا.
فریدون مشیری