مَثَل معروفی است که ماهی که هیچ وقت از آب بیرون نیامده بود و غیر از آب، چیزی ندیده بود، به فکر افتاد این آب که اینقدر از آن تعریف می کنند و می گویند مایهء حیات است، چیست و کجاست؟ چرا من آن را نمی بینم؟
دنبال کسی می رفت که آب را به او نشان دهد. تا این که روزی از آب بیرون رفت و در تب و تاب قرار گرفت و آن وقت فهمید که آب چیست و چه اثری برای او داشته و زندگی اش وابسته به آن بوده.
این مَثَل می تواند در مورد انسان هایی صادق باشد که در زندگی خود، چیزهایی دارند که به هر دلیلی، متوجه آن نیستند ولی وقتی آنها را از دست می دهند، تازه می فهمند که چه شده و چه چیزی را از دست داده اند و در این میان ممکن است چیزهایی را که از دست می دهند، قابل حل و جبران دوباره یا چند باره نباشد. پس چقدر خوب است که انسان به جنبه های مهم و یا حتی کم اهمیت زندگی خود، ارزش و بها دهد تا دچار مشکل نشود.