سالها پیش از خودم پرسیدم : از من بهتر هم هست؟ خیلی ها به من خندیدند ، خیلی ها بر من نامِ مغرورنهادند بعضی ها به من احسنت گفتند و بعضی های دیگر بی تفاوت عبور کردند. برای من مهم راضی کردن ِ این نفس جستجوگر بود که این معرکه را برپا کرده بود . در کوچه پس کوچه های تَوَهُمِ زندگی از دکان هایی عبور کردم کلون هایی را به صدا درآوردم ، گاه غرور و یأس و عشق دُچار من شدند و گاه خسته از این جستجو بر کنجی آرام خفتم. تا این که شنیدم آفریننده ای هست که در بساطش همه چیز یافت می شود و همانا اوست که این توهم را آفریده است. روی به سوی او کردم و یافتم ! فریاد زدم : یافتم ! یافتم ! و به من خندیدند. سکوت ! سکوت ! تردید ! تردید ! و اینک آرامش از رسیدن به حقیقتی عالی در این لحظه . ساده و در عین حال زیبا! گفت : در هزارتویی هستم که خروج از آن آگاهی می خواهد . در این هزار تو بهترین و یا بدترینی یافت نخواهم کرد. به من گفت که ما جزیی از کل هستیم و آمدیم که بگوییم در این رسالتی که عهده دار شدیم بهترین هستیم نه در کل این مسیر! گفت: هم بهار زیباست و هم زمستان ! هم پاییز زیباست و هم تابستان ! پرسیدم : زیبا یی چیست؟ گفت: خوشحال و عاشقانه نگاه کردنِ به هستی! " بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که بدان می نگری" "و اینک از این که پاسخی زیبا یافتم بسیار خوشحالم" امیدوارم خوشحال وعاشقانه نگاه کنید .