آنان که خاک را به نظرکیمیا کنند آیا بود که گوشهء چشمی به ما کنند
دردم نهفته به زطبیبان مدعی باشد ازخزانهء غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب زرخ برنمیکشد هرکس حکایتی به تصورچرا کنند
چون حسن عاقبت نه برندی وزاهدیست آن به که کارخود بعنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده برافتدچها کنند
گرسنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خورکه صدگناه زاغیاردر حجاب بهترزطاعتی که بروی وریا کنند
پیراهنی که آید ازو بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذربکوی میکده تازمرهء حضور اوقات خود زبهرتوصرف دعا کنند
پنهان زحاسدان بخودم خوان که منعمان خیرنهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسرنمیشود
شاهان کم التفات بحال گدا کنند