آغازی دیگر
و این آغازی دیگر است و این منم،گمشده در مه، ستاره ای سر گردان در کهکشانی بی انتها،فرو رفته در قعر اقیانوسی عمیق و تاریک، من گم شده ام. من در دنیای متروک تنهایی خود که تاریک ترین شبها و ابری ترین روزها را دارد و باد زیر آوار غروب کوچه هایش را دلتنگ می نوازد گم شده ام، آری من گم شده ام.....
و باران سخت می بارد در یک شب سرد پائیزی
در کنار پنجره ایستاده ام و به دور دست ها خیره شده ام
من وقتی کنار پنجره می ایستم دلم می گیرد
این روزها دلم عجیب گرفته؛چقدر خسته ام...