زائر امام رضا(ع)
تو دلِ یه مزرعه، یه کلاغ روسیاه
هوایی شده بره پا بوس امام رضا(ع)
اما هی فکر میکنه، اونجا جای کفتراست
آخه من کجا برم، یه کلاغِ که روسیاست
من که تویِ سیاهیا از همه روسیاه ترم
میونه اون کبوترا، با چه رویی بِپرم
تو همین فکرا بودِش کلاغ عاشق
یه دلش می گفت: برو، یه دلش می گفت: بمون
که یهو، صدایی گفت: تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن، تو یه زائری، برو
من که توی سیاهیا از همه رو سیاه تَرم
میون اون کبوترا با چه رویی بِپرم
آغازی دیگر
و این آغازی دیگر است و این منم،گمشده در مه، ستاره ای سر گردان در کهکشانی بی انتها،فرو رفته در قعر اقیانوسی عمیق و تاریک، من گم شده ام. من در دنیای متروک تنهایی خود که تاریک ترین شبها و ابری ترین روزها را دارد و باد زیر آوار غروب کوچه هایش را دلتنگ می نوازد گم شده ام، آری من گم شده ام.....
و باران سخت می بارد در یک شب سرد پائیزی
در کنار پنجره ایستاده ام و به دور دست ها خیره شده ام
من وقتی کنار پنجره می ایستم دلم می گیرد
این روزها دلم عجیب گرفته؛چقدر خسته ام...